سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به حق چیزهای نشنیده

تازه از فرنگ برگشته بود، ایام محرم و صفر بود و توی فامیل یه عالمه روضه.
توی روضه ها می نشست و خیره خیره به اونایی که گریه می کردند نگـــــه می کرد.

یک روز یکی از برادر زاده ها رو که خیلی گریه می کرد زیر نظر کرد و منتــــظر بود که روضه تموم بشه و بره سراغش.
روضه که تموم شد با دست بهش اشاره کرد تا بیاد کنارش بنشــــیـــنـه. اونــم لبخندی زد و اومد کنار عمه نشست.
ـ چرا عمه اینقدر خودت رو اذیت می کنی؟ چرا گریه می کنی؟ وقتی واقــعـــه
عاشورا گفته میشه ما باید خوشحال باشیم که هــمــچــین امامــی داریم که در راه
خدا و آزادگی از جون خودش مایـــه گذاشت. اینها خوشـــحـــالـــی داره نه گریه و به سر
و کله زدن.

دستش رو انداخت به گردن عمه و مثل همیشه یک مـــاچ آبـــــــدار از لپ عمه گرفت و گفت:
ـ عمه جون! آقا جون چطور مردی بود؟
با شنیدن اسم آقا جون چشمهاش پر از اشک شد.
ـ هـــــی! چی بگم عمه! خودت که از من بهتر می دونی عمه، مردی بود که برای
کمک به دیگرون حتی از خودش هم فراموش می کرد. نمـــاز اول وقت، خمس و زکات،
خوشرویی با بچه ها رو هیچوقت فرامــوش نمی کرد. ...چی بگم عمه... اما این چی
ربطی به سؤال من داره عمه؟

ـ عمه! چرا وقتی آقا جون فوت شد شما از همه بیشتر گریه کردید؟ آقا جون که
خدا رو دوست داشت توی دنیا با خدا بود بعد مرگش هم حتما با خدایه.

ـ عزیز عمه! مگه میشه آدم همچین پدری رو از دســت بده و گریــــه نکنه؟! باید می خندیدم؟!
ـ عمه جون! امام حسین که از آقا جون خیلی بهتره، همه دوست و دشمن دوستش
دارند. با خدا بودنش هم که معلومه، حالا نباید توی روضــــــــه ها گریه کنیم به
خاطر از دست دادن همچین گوهر نابی، نباید به خاطر خودمون گریه کنیم که
نکنه .... اصلا مگه خود حادثه کربلادردناک نیست مگه ....

 


ارسال شده در توسط W_gita

گوشه اتاق با چادر مشکی گلدارش نشسته بود. صورتش رو محکم گرفته بود و به مطالب حاج آقا گوش می کرد. صحبت های آقا تموم شد و ذکر مصیبت شروع شد. آقایون دست مال بدست و خانم ها چادر بر صورت، روضه شنیده و نشنیده شروع به گریه و آه و ناله کردند.

وقتی ذکر مصیبت تموم شد دستمالها و چادرهاکنار رفت. چشم های اکثریت از شدت گریه  پف کرده و قرمز شده بود. و برای رفع خستگی شروع به چایی خوردن کردند.

بلند شد و سریع خودش رو به حاج آقا رسوند و چیزی گفت. او می گفت و حاج آقا می گفت. بلاخره بدون این که مشخص شود چه چیزی می گفتند برگشت و حاج آقا هم به سرعت اتاق رو ترک کرد.

اومد و نشست و رو به آقایون و خانم ها کرد و گفت: اصلا فهمیدید آقا چی گفت؟ فهمیدید که آقا روضه اشتباه خوند؟ فهمیدید که ....


ارسال شده در توسط W_gita
باید که یاد و خاطره محرم و صفر حسینی(علیه السلام) را با دست و زبان و از همه مهم تر عمل و رفتار  تکرار کرد تا تلنگری باشد بر جانهای غافل، مگر نه این که هر درسی را برای ابدی کردن باید تکرار کرد تا در آزمون نهایی شرمنده نشویم.
عزاداری هایتان قبول.



اهداف قیام حسینی را که با خون دلهای کودکان 3 ساله آبیاری شد به راحتی به دست فراموشی نسپاریم.

ارسال شده در توسط W_gita